مرگ گاهی ریحان می چیند.زلزله‌ زدگان نیازمند امنیت و آرامش
سوی دیار عاشقان♥

 

هراس ناشی از وقوع زلزله و دلهره پدید آمده ناشی از آن در میان زلزله زدگانی که اغلب، عزیزانی را در این حادثه از دست داده اند شرایط روحی نامناسبی را برای آنها ایجاد کرده است .

به گزارش تبریز بیدار به نقل از مهر، رسیدگی به زلزله زدگان باید چنان باشد که ضمن رفع نیازهای اولیه، روحیه آنها را تقویت، و احساس امنیت و آرامش رادر میان آنها احیا کند .زلزله اهر و ورزقان و هریس در شرایطی رخ داد که اغلب روزه داران عصر خود را با استراحت می  گذراندند...

بعداز ظهر گرم مرداد وقتی عقربه های ساعت دیواری خانه کمی مانده به 5 را نشان می دهد و تا افطار زمان باقی است، خیلیها در این زمان خواب کوتاه بعدازظهری را انتخاب و در کنار کودکان خود خواستند که ساعتی استراحت و به آرامش برسند....

تو، در همان خواب و بیداری به دیوار روبرو خیره شده ای و در دلت می گویی: "تا پائیز نیامده باید رنگی به این دیوارها بزنیم، این دیوارهای کاهگلی" .فکرهایت زیاد دوام نمی آورد و انگار زور خستگی و تشنه لبی بیشتر از این خیالبافی ها می چربد. هنوز خواب روی آرام خود را نشانت نداده که حس می کنی چیزی با قدرت عجیبی بیدارت می کند.نه، دستهای کوچک دخترت نمی تواند اینقدرها قوی باشد.

همه چیز در چند ثانیه اتفاق می افتد. سقف خانه که تا همین چند دقیقه پیش پناهت بود ، حالا با تمام سنگینی اش بی رحمانه تو را زیر خود دفن می کند.زیر آن آوار یادت می آید کمی قبل دخترت مریم همین جا کنارت خوابیده بود.چرا صدایی نیست؟ چقدر سرت درد می کند.گرمای خون را کنار گوش هایت حس می کنی.

دهان باز می کنی مریم ات را صدا کنی ولی جای صدا مشتی خاک توی گلویت جا خوش می کند. فکر می کنی که دیگر نیاز به رنگ تازه برای دیوارها نیست. فکر می کنی باید از نو دیوارهای کاهگلی خانه را بسازی و چشمانت بسته می شود. بعد از ظهرهای گرم تابستان، خواب طعم دیگری دارد.تو هنوز زیر آوارها خفته ای و دیگر هیچ فرصتی نیست تا بلند شوی بساط افطاری را مهیا کنی، روزه ات را با تلی از خاک شکستی؟ آخر با زبان تشنه چطور آن همه خاک از گلویت پایین رفت ؟

هر چند گویا پیکر سقف و دیوارهای خانه کوچک روستایی تو آنقدر سست و بی دوام بود که با همان لرزه های اول زمین در هم ریخت، ولی فکر نکن خانه های شهری ما تاب و توان بیشتری داشتند. سقف هیچ کدام از خانه های ما بر سر کسی آوار نشد ولی در همان لحظه که مرگ مهمان چشمان تو شد، اینجا زمین زیر پای ما هم لرزید.بعضی دیوارهایمان ترک برداشت و در چشم بر هم زدنی تمام ظرف های گل سرخ چینی که سالهای سال توی قفسه ها چیده بودیم، بر زمین ریخت و شکست.لوسترهای تمام خانه های ما روی سقف با سرعت تاب بازی کرد.

اینجا تبریز، مرکز استانی است که روستای تو و صدها روستای دیگر را در خود جای داده است. تو فرصت فرار نداشتی و مرگ غافلگیرت کرد ولی مردم تبریز انگار که هشدار گرفته باشند، خانه ها را به امان خود رها کردند و خودشان را به امان خدا سپردند. در چشم برهم زدنی خیابان ها شلوغ شد. مردم با هم مهربان شدند.همان مردمی که تا صبح همین امروز سر یک جای پارک و سبقت و 50 تومان کرایه اضافه به خون یکدیگر تشنه بودند.

خوب که بو می کشیدی بوی مرگ را می شنفتی. خبرها و شایعه ها خیلی زود توی شهر می پیچد ولی در بین تمام اینها به خبری چند کلمه ای از شبکه خبر مبنی بر وقوع زمین لرزه ای 6.2 دهم ریشتری در آذربایجان شرقی اعتماد می کنیم.همین.همه چیز در همین خبر کوتاه خلاصه می شود. مردم نگران اند. از قوم و خویش های خود بی خبر اند. کانال های تلویزیونی را هر قدر بالا و پایین می کنیم خبری نیست، آنقدر خبری نیست که دیگر داریم شک می کنیم که آیا واقعا زمین لرزید ؟یک خط خبر چند کلمه ای دیگر برای یقین ما کافی است، خبری که از تعداد کشته ها و زخمی ها خبر می دهد.توهمی در کار نبوده، این یک زمین لرزه واقعی بود!

بیست و سومین شب از ماه رمضان است، شبی که شب "قدر" می خوانندش و امسال به تصادف تبدیل به شب "قبر" بعضی از هم استانی های ما شده است.مردم تبریز در پارک ها و هر گوشه کنار امنی که پیدا کرده اند بساط چادر خود را علم کرده اند. برخی هنوز در شوک و ناباوری از اتفاق افتاده، مبهوت اند و برخی در همان شرایط مراسم شب احیا را هر چند انفرادی ولی به جا آورده اند.امشب به آرامش نیاز است و چه آرامشی بالاتر از خواندن کلام خدا ؟ آن طرف تر تو و دخترت هنوز زیر آوار مانده اید.گروه های امداد از گوشه و کنار به سوی منطقه سرازیر شده اند ولی مگر بین آن همه روستا و با آن همه پراکندگی، پیدا کردن تو به این آسانی است ؟همهمه ای برپاست در این تاریکی شب.

انگار خیلی خانه های دیگر مثل خانه تو فرو ریخته است. خانه ای نمانده دیگر، خاک است و گل و چوب.اینها مصالح خانه های شما بود دیگر ؟ مردمی که زیر آوار جان سالم بدر برده اند حالا هراس دارند. شب است دیگر، شب های سرد آذربایجان که نیاز به توضیح ندارد.هوا هر لحظه تاریک تر می شود و لب های روزه دار مردم تشنه و گرسنه. اشک آنقدر از چشم ها چکیده که دیگر نایی نیست. هر کس در گوشه ای بدنبال خانواده اش خاک ها را کنار می زند.

گروه های امداد در منطقه مستقر شده اند ولی مگر می شود منتظر بمانی و جان دادن عزیزانت را زیر خروارها خاک طاقت بیاری؟هر گوشه را که نگاه می کنی چیزی روی دلت چنگ می زند.پدری که نا امیدانه گوشش را روی گلوی پسر نوزادش گذاشته تا شاید صدای نبض اش را بشنود. پسرک نوجوانی که کنار پیکر از نفس افتاده مادرش زانو زده و فقط نگاه می کند.پدری که بدن کوچک و کبود دخترش را در آغوش گرفته از غصه فریاد می زند و هیچ صدایی از گلویش بلند نمی شود. مادری که در پی سه فرزندش به هر طرف می دود و نشانی پیدا نمی کند.

شهرستان های اهر؛ که با مقبره شیخ شهاب الدین و تنها موزه ادب و عرفان کشور برایم آشناست، ورزقان؛ که با معدن های معروف مس خود به گوش خیلی های دیگر آشناست و هریس.اینها انگار در مقایسه با روستاها خسارت و تلفات زیادی در پی نداشته است. ولی روستاها.....اینجاست که ماجرا روی خشن و بی رحم خود را نشان می دهد.شب اول ماجرا می گذرد.

صبح فردا آمارها بالاتر می رود.در شبکه های دیگر کماکان خبری به چشم نمی خورد و شبکه استانی منبع استنادی مردم می شود.مردم هنوز هم به خانه های خود برنگشته اند. هر چه می گذرد تعداد کشته ها بیشتر می شود و در آخر روی 300 نفر ثابت می ماند.

شب دوم نزدیک است. مردم منطقه زلزله زده در سرمای بی توضیح در چادرهای امداد پناه داده شده اند. گرسنه اند.آنقدر گرسنه که وقتی عکاس برای زدن شاتر دوربین نزدیک شان می شود، اعتراض می کنند و می گویند: " چرا عکس می گیری؟ به جای این برو برای بچه های ما یک تکه نان بیار" . شب دوم هم بسیاری از مردم تبریز پارک ها را برای خوابیدن انتخاب می کنند و من با ترسی که سعی در پنهان کردنش ندارم در حیاط خانه نشسته ام و می نویسم.

 

به احترام همه ي ایرانیان، از گذشته تا کنون

نه جوک قومیتی  برای کسی تعریف می‌کنم،

 و نه تمایل به شنیدن  آن دارم!!

درود


 دعای عشق بخوان

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



درباره وبلاگ


بسم الله الرحمن الرحیم، وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ♥♥♥♥♥ اللّهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ♥♥♥♥♥ اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً ♥♥♥♥♥ اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ *(۲۵۵)* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ *(۲۵۶)* اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ *(۲۵۷)* صدق الله العّلی العّظیم ♥♥♥♥♥ اللهم صل علی ، علی بن موسي الرضا مرتضي الامام التقي النقي و حجتك علی من فوق الارض ومن تحت الثري الصديق الشهيد صلاه كثيره تامه زاكيه متواصله متواتره مترادفه كأفضل ماصليت علي احد من اوليائک پرودگارا، ‌ بر علي بن موسي الرضاي برگزيده ،‌ درود و رحمت فرست . آن پيشواي پارسا و منزه و حجت تو بر هر كه روي زمين و زير خاك است. بر آن صديق شهيد درود و رحمت فراوان فرست، ‌درودي كامل و بالنده و از پي هم و پياپي و پي در پي، ‌همچون برترين و درود و رحمتي كه بر هريك از اوليائت فرستادي. ♥♥♥♥♥ خیالت راحت ! من همان منم ؛ هنوز هم در این شب های بی خواب و بی خاطره، میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم اما به هیچ ستاره ی دیگری سلام نخواهم کرد.. ♥♥♥♥♥ اللًّهُـ‗__‗ـمَ صَّـ‗__‗ـلِ عَـ‗__‗ـلَى مُحَمَّـ‗__‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗__‗ـَد و عَجِّـ‗__‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗__‗ـم ♥♥♥♥♥ سکوتم را نکن باور..... من آن آرامش سنگین پیش از مرگ توفانم..... من آن خرمن ..... من آن انبار باروتم...... که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر.... ♥♥♥♥♥ ارادتمند : رئیس آبی ها Blues Boss
آخرین مطالب